داشتم مقتل می خوندم که به این جملات رسیدم...
يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۴۷ ب.ظ
راوی میگه وقتی اسرای کربلارو همراهه عمم رسوندن به شام .دمه دروازه شهر حضرت ام کلثوم س اومد به اون نانجیب (شمربن الذلجوشن)گفت که*تو هر کاری ازدستت اومد در حق ما کم نزاشتی و مارو جایی نبردی که مردای نامحرم نباشه بیا و این بار مارو از دروازه شام وارد نکن اخه از نگاه های انها در هراسم...
۹۲/۰۱/۱۱